جدول جو
جدول جو

معنی پیش ایستادن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش ایستادن
(هََ نَ فَ)
برابر ایستادن. مقابل قرار گرفتن. در پیشگاه قرار گرفتن:
نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام
زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
پیش ایستادن
برابر ایستادنمقابل قرار گرفتن در پیشگاه... قرار گرفتن: نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زان پس نه نیز هیچکسی را دو تا شدم. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش فرستادن
تصویر پیش فرستادن
فرستادن پیش از وقت و موعد مقرر، برای مثال برگ عیشی به گور خویش فرست / کس نیارد ز پس، ز پیش فرست (سعدی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مَ لَ)
رجوع به پیش افتادن شود:
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هَُ طا)
ارسال داشتن قبل از موعد. فرستادن قبل از زمان معهود و مقرر. دلف، دلیف. (منتهی الارب). تسلیف. (تاج المصادر). تقدیم. (منتهی الارب) ، بجلو فرستادن. بمقابله فرستادن. برابر آوردن:
که قیصر سپاهی فرستاد پیش
از آن نامداران و گردان خویش.
فردوسی.
برگ عیشی بگور خویش فرست
کس نیارد ز پس تو پیش فرست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دیری در جهان ماندن. عمر بسیار کردن. دیر زیستن در جهان:
مخور جمله، ترسم که دیر ایستی
به پیرانه سربد بود نیستی.
نظامی.
، مدت طولانی توقف کردن
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دهی از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شهر بابک و 16 هزارگزی راه فرعی نجف آباد به فیض آباد شهر بابک. کوهستانی، معتدل مالاریائی دارای 223 تن سکنه. آب آنجا از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان آنجا قالی و کرباس بافی وراه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
فرستادن پیش از موعدارسال داشتن قبل از زمان معهود: تقدیم پیش فرستادن، بجلو فرستادن بمقابله اعزام داشتن: برگ عیشی بگور خویش فرست کس نیارد ز پس تو پیش فرست. (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن: هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بداینست پیش افتاد من. (خسرو دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین